توهمات نوستالژیک من

طنین ِ پیانوی خسته ی من در پاریس

توهمات نوستالژیک من

طنین ِ پیانوی خسته ی من در پاریس

تا . . .


.

.

.

.



قدم میزنم


میان این صفحاتی که تمامشان بوی توهم میدهند 


ورق میزنم


این اعداد ِ مبهم را

که بین دیروزها و امروزها گیر کرده اند 


امروز هایی که حتی یک ماه پیششان را هم هضم نکرده اند و

مرتب بالا می آورند و

در این صفحه ها پخش می شوند


میبینی ؟ یک لحظه این ذهن لعنتی رو ول کنم ... تا نا کجا آباد می دود ... و من برای رسیدن بهش احتیاج به بال دارم ... که ندارم ! همین دوگانگی ها که گفتن ندارند !


-

سفید سیاه های

این پیانو

همیشه قلب مرا لرزانده


خیرگی هایم مال اوست


دستانم را بلند میکنم

تا بنوازند اندکی از این روح ِ خسته را


کاری که اینروز ها این کیبورد نمی تواند انجام دهد . . .


آه دستانم بوی قهوه گرفته اند

بس که ورق زدم این صفحه های متوهم را 


خیره به این کلاویه های محکم ... دو، ر ِ ،می ... می ، اولین شروع من


فور الیز .... کلاویه ها هم بوی قهوه گرفته اند ...


پدال اول ... صدا میپیچد ..


لاک ناخن هایم که رنگ پریده تر میشوند


   و تو . . .


-

-

-


 متوقفش کنید  !


.

میترسم دیوانه تر شوم         !



_______



+ به علاوه .... به علاوه ی  


تمام نوستالژی های شکسته ی تهوع آور 




+ همین دیشب !



یک روز ِ سرد . . .



قدم هاشو نامنظم بر میداشت

باد موهای ژولیده اش رو مرتب میکرد

باد آرومی بود

اما اونو هول میداد

انگار داشت یه متر بالاتر از زمین راه میرفت

تو دلم گفتم خوشبحالش

مثه این بود که تمام دنیا رو تو دستش داره


گاهی زیر لب یه چیزی رو زمزمه میکرد

کسی بهش توجهی نمیکرد

گاهی هم می ایستاد کوله اش رو صاف میکرد

و دوباره قدم بر میداشت

همان قدم های نا منظم


پایش را که زمین میگذاشت

اینبار .... مثل این که زمین پایش را سفت چسبیده باشد

دیگر به این راحتی ها بالا نمی آمد

زمین چنگ میزد به پاهایش ....

خشش خششش صدا میداد


اما باز هم عین خیالش نبود


دم در مغازه ایستاده بودم و در حسرت خوشبختی اش

دیگه داشت نزدیک میشد

اومدم سریع برم تو مغازه

که یه چیزی صورتمو برگردوند


انگار دوتا دست از تو چشماش اومد بیرون زیر چونه ی منو گرفت کشید سمت خودش و گفت تو چشمام نگاه کن


شاید یک ثانیه


یا ۲ ثانیه


و بعد من دیدم . . . دیدم . . .



- او ... مرده بود -



ــــــــــــــــــــــ



+ و ای کاش


هیچوقت


اون ۲ ثانیه اتفاق نمیوفتاد .



+مهر ِ هزار و سیصد و نود




غوطه ور . . .



من زخم خورده ام


من همان دخترک ِ دوگانگی های بزرگم ...

آه . . .

من بخت برگشته ام ....

نه نه ..... حسین راست می گفت : من چشم خورده ام !



ــــــــــــــــــــــ




+ پناهی را می گویم ... اگر بود سنگ صبورم میشد ... می دانم




چشم بسته . . .

و من روی همین صندلی ،


رو به روی خودم


همراه با خاک های خیس خورده و نگاه خسته و نفس های یک در میان



فکر های اصلاح نشده می خوانم . . .


_________


+ دیروز بود !

از مدرسه . . .

ما


مدرسه رو


با جستجوی دریچه ی کولر آغاز کردیم


و


جلوی همون دریچه هم تمومش کردیم !



ــــــــــ


+ هیچ کس بخاری ها رو جدی نگرفت . . .