توهمات نوستالژیک من

طنین ِ پیانوی خسته ی من در پاریس

توهمات نوستالژیک من

طنین ِ پیانوی خسته ی من در پاریس

دیـ شبــ


.

.

.

.


دیشب تو راه ...


چشمم به یه پاکت خالی مارلبرو افتاد ...


با خیال راحت رو زمین خوابیده بود ...


بچه هاشو نثار ریه های پوسیده ی مردی خسته کرده بود ....

و خودش اینجا منتظر رفتگر چروکیده ای بود که


شب ها دیگر بچه ای نداشت....


دو دستم رو تو جیبم کردم و رفتم سراغش ...


با پا یه ضربه بهش زدم  ... داشت نگام میکرد ...


تو چشماش نگاه کردم و بهش فحش دادم ...



دوباره پامو محکم کوبوندم بهش


همینطور که جلو میرفت ...نگام میکرد  ...

همون نگاه مغرورانه ی همیشگی ....


زیر لب بهش بدوبیراه میگفتم و هی شوتش میکردم جلو ......


  یه کوچه تا خونمون مونده بود که همونجا



از سنگینی نگاه مردم خفه شدم . . . . .


.

.

....


..

.

.

.

.


ـــــــــــــــــــــــ



+کمی دیشب تر البته !